امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

امیر های مادر

چهارشنبه سوری در باغ

همون بعد ازظهر یکشنبه از مدرسه به سمت خونه عزیزجون بابل رفتیم دینا و زندایی جون هم بودند یه قابلمه بزرگ مواد آش رو بار گذاشتیم بعد چون دکتربه خاله ساراجون گفته بود نهایت تا فردا دخترنازت بدنیا میاد ، ماهم تصمیم گرفتیم تا فعلا وقت داریم به باغ بابابزرگ جون بریم و اونجا اتیش بازی کنیم با هم هماهنگ کردیم و قمقمه چای و کاهو و سرکه و کلی آت آشغال که عزیز برامون جمع کرده بود را گرفتیم و تو این ترافیک آخرسال به سمت باغ رفتیم چون کنار باغ بابابزرگ جون یه زمین خالی هست خیلی عالی بود برای اتیش بازی بی خطر و بدون نگرانی اول جا انداختیم تا خاله سارا جون بشینه بعد عزیزمهربونم برامون آتیش روشن کرد دمش گرم با...
28 اسفند 1393

مدرسه هدف و چهارشنبه سوری 93

  روز یکشنبه 24 اسفند از قبل نامه دادند که جشن تخم مرغ رنگی و طراحی کارت تبریک نوروز داریم خانم معلم گفت : فردا می تونیم یونی فرم نپوشیم و لباس عید یا لباس تمیزو نو بپوشیم من هم به مامانم گفتم : من باید فردا لباس عیدمو مدرسه بپوشم اما مامان گفت ممکنه گواشی بشه یا کثیف بشه انوقت نویی اش می ره اما من اصرار داشتم که لباس نو بپوشم مامانم گناهی بخاطر من به فروشگاه رفت و یه پیراهن و شلوار دیگه خرید تا لباس عیدم را نپوشم چون هم خیلی گرونتر از این لباسها بودند و هم اصلا درست نبود بین بچه ها اینطوری لباس بپوشم جشن ساعت نه و نیم شروع شد ابتدا دوستانم سرود خواندند و نمایش هفت سین رو اجرا کردند و و گروه ...
28 اسفند 1393

یک روز شاد با دینا و فاطیما

  از شنبه مامان جوم هی به ما میگفت امروز خاله فرشته جون میاد خونه مون ما هم هی منتظر می موندیم اما از اومدن خاله خبری نبود نه اینکه خاله دوست و رفیق فراوان داره ،وقت برا ما نداره باید از قبل باهاش هماهنگ می کردیم و وقت می گرفتیم ازش تا اینکه بالاخره غروب یکشنبه ساعت 7 دیدیم دایی میلاد ،کت بسته ،خاله فرشته و سارا بهمراه فاطیما و علی مهدی کوچولو  را به خانه ما اورد و خودش رفت خیلی از دایی جونم ممنونم که خلاصه اونا رو دستگیر کرد بعداز کمی بازی و شام خوردن  کم کم باید فضا را برای خواباندن علی مهدی اماده می کردیم وگرنه بد خواب می شد خیلی قشنگ و اروم تو اتاق من ،خاله اونو خوابوند فردا صبح...
28 اسفند 1393
1